مصافی

لغت نامه دهخدا

مصافی. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مِصفی ̍. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مصفی شود. || ج ِ مِصفاة. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( دهار ). ج ِ مصفاة به معنی پالونه. ( آنندراج ). رجوع به مصفاة شود.

مصافی. [ م ُ ] ( ع ص ) دوست خالص.( ناظم الاطباء ). یکدل. ( یادداشت مؤلف ) :
اوصاف مصافیان چوگردد صافی
بینند به دل هر آنچ بینند به چشم.
؟ ( از سندبادنامه ).
|| معشوق. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

دوست خالص یکدل

پیشنهاد کاربران

مصافی : جنگ
از ان زمان که ز تو لاف دوستی زده ام . . . . . . . . . . به هر کجا که مصافی است، دشمنی است مرا

بپرس