مشکل گشایی

/moSkelgoSAyi/

معنی انگلیسی:
trouble-shooting

لغت نامه دهخدا

مشکل گشایی. [ م ُ ک ِ گ ُ ] ( حامص مرکب ) آسان کردن کارهای دشوار و غالب آمدن بر آنها. ( ناظم الاطباء ) :
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی.
حافظ.

فرهنگ فارسی

حل مشکلات و آسان کردن کارها : ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا فروشند مفتاح مشکل گشایی . ( حافظ )

فرهنگ عمید

آسان کردن مشکلات و مسلط گشتن بر کارهای دشوار.

فرهنگستان زبان و ادب

{problem solving} [روان شناسی] پردازش شناختی به منظور یافتن راه حل برای مشکلات مشخص، با انجام یک سلسله عملیات

پیشنهاد کاربران

بپرس