جعدشان در مجلس اومشکبار
زلفشان در پیش او عنبرفشان.
فرخی.
کنار تو از روی معشوق ، خوش دو دست تو از زلف بت ، مشکبار.
فرخی.
این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام وآن به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار.
منوچهری.
ای چشم پرخمارت دلها به کار کرده وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده.
خاقانی.
دم گرگ است یا دم آهوکه همه مشکبار بندد صبح.
خاقانی.
از اثر خاک تو، مشکین غبارپیکر آن بوم شده مشکبار.
نظامی.
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست.
حافظ.
بر هم چو میزدآن سر زلفین مشکباربا ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.
حافظ.
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کردنفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد.
حافظ.
بر خاکیان عرش فشان جرعه لبش تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم.
حافظ.