پریچهرگان پیش خسرو به پای
سرزلفشان بر سمن مشکسای.
فردوسی.
بت چهرگان چابک چونانکه زلفشان باشد همیشه بر سمن ساده مشکسای.
فرخی.
فرق بُرّ و سینه سوز و دیده دوز و مغزریزدرّبار و مشک سای و زردچهر و سرخ رنگ.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 48 ).
یکی دخترش بود کز دلبری
پری را به رخ کردی از دل بری
مهش مشک سای و شکر میفروش
دو نرگس کمانکش دو گل درع پوش.
اسدی ( گرشاسبنامه چ یغمائی ص 22 ).
خوش عطاری است باد شبگیرتا زلف تومشکسای دارد.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 611 ).
تاب بنفشه میدهد طره مشکسای توپرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو.
حافظ.
|| ( ص مرکب ) مشک سا. مانند مشک به رنگ. سیاه وتاریک : فلک تا نشد بر سرش مشکسای
نیامدز ناوردگه باز جای.
نظامی.
سم گور بر سبزه خاریده جای چو بر سبز دیبا خط مشکسای.
نظامی.