مشک رنگ

لغت نامه دهخدا

مشک رنگ. [ م ُ / م ِ رَ ] ( ص مرکب ) سیاه و به رنگ مشک. ( ناظم الاطباء ) :
بیامد شب و چادر مشک رنگ
بپوشید تا کس نیاید به جنگ.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 1323 ).
چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ
بدرّید پیراهن مشک رنگ.
فردوسی ( شاهنامه ایضاً ص 918 ).
چو پیدا شد آن چادر مشک رنگ
ستاره بر او همچو پشت پلنگ .
فردوسی.
شبی مشک رنگ و دراز و مجاور
چو زلفین و میعاد هجران دلبر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 149 ).
زآن زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
یک موی سربه مهر به دست صبا فرست.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 559 ).
سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد
نکهت باد سحر قیمت عود قمار.
خاقانی.
دشمن توست این صدف مشک رنگ
دیده پر از گوهر و دل پرنهنگ.
نظامی.
|| از اسمای معشوق است. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

برنگ مشک مشکی سیاه

پیشنهاد کاربران

بپرس