مشؤوم

لغت نامه دهخدا

مشؤوم. [ م َ ئو ] ( ع ص ) مَشوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( محیطالمحیط ). بمعنی منحوس صحیح است چه این صیغه اسم مفعول است از شام یشام مشؤوماً که مهموزالعین باشد... و آنچه که در عوام شهرت یافته مَیشوم است... و این نیز غلط است . چنانکه صاحب ضوء در تعریف کلمه به این معنی اشارت نموده است و صاحب مزیل الاغلاط نیز همین تحقیق را کرده و صاحب صراح نوشته که عامه میشوم گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ). عامه میشوم گویند. ج ، مشائیم. ( ازمحیطالمحیط ). بداختر. بداغر. بدفال. به فال بد. نحس. منحوس. مرخشه. ناخجسته. نافرخ. نامیمون. نامبارک. به شگون بد. بدشگون. ضد میمون. ضد مبارک. ( یادداشت مؤلف ) : مصاحبة الاحمق مذموم و مجالسة الجاهل مشؤوم. ( سندبادنامه ص 224 ). و رجوع به مشوم شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) بدیمن نامیمون نامبارک : برزنی گشت عاشق آن مشئوم آن نگونسارتر ز راهب روم . ( حدیقه ) جمع : مشائیم .
مشوم

پیشنهاد کاربران

بپرس