کشتئی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماندآنگه نه مشوق.
مولوی.
|| عاشق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).مشوق. [ م ُ ش َوْ وِ ] ( ع ص )به آرزو درآورنده کسی را. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). آنکه به آرزو و شوق آورد. ( یادداشت مؤلف ).
مشوق. [ م ُ ش َوْ وَ ] ( ع ص ) به آرزو درآورده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ).