مشوش داشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) آشفته کردن پریشان ساختن : گر تو زین دست مرا بی سرو سامان داری من باه سحرت زلف مشوش دارم . ( حافظ )

پیشنهاد کاربران

- کاسه و کوزه ٔ کسی را برهم زدن ؛ زندگی آرام کسی را مشوش کردن و خراب کردن آرامش وی.

بپرس