مشهور شدن
مترادف مشهور شدن: اسمی شدن، سرشناس شدن، شهره شدن، مشتهر شدن، معروف شدن، نام آور گشتن، نامدار شدن، نامورشدن، نامی شدن
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
نام گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) شهرت یافتن. مشهور و معروف شدن. شهره گشتن. نامی شدن : خدمت های پسندیده نمایند تا بدان زیاد نام گیرند. ( تاریخ بیهقی ) . امیر محمود. . . گفته بود که. . . مرد به هنر نام گیرد. ( تاریخ بیهقی ) . کس به غلط نام نگیرد. ( تاریخ بیهقی ) .
... [مشاهده متن کامل]
زین حصار تو بنده نام گرفت
آفرینها بر این حصار تو باد.
مسعودسعد.
خردمند چون بکوشد اگر پیروز آید نام گیرد. ( کلیله و دمنه ) .
کار چون راست بود مرد کجا گیرد نام
از چنین حادثه ها مردان گردند سمر.
سنائی.
... [مشاهده متن کامل]
زین حصار تو بنده نام گرفت
آفرینها بر این حصار تو باد.
مسعودسعد.
خردمند چون بکوشد اگر پیروز آید نام گیرد. ( کلیله و دمنه ) .
کار چون راست بود مرد کجا گیرد نام
از چنین حادثه ها مردان گردند سمر.
سنائی.
موسوم شدن ؛ معروف گشتن. مشهور شدن. شهرت یافتن. شناخته شدن : چون برادران یوسف پیغمبر ( ع ) که به دروغ موسوم شدند به راست گفتن ایشان اعتماد نماند. ( گلستان ) .
داستان شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) مشهور شدن. شهره گشتن. بلندآوازه گشتن :
به ایران و توران بر راستان
شد آن شهر خرم یکی داستان.
فردوسی.
از مردمی میان مهان داستان شدی
جز داستان خویش دگر داستان مخوان.
... [مشاهده متن کامل]
فرخی.
بدوستان و به بیگانگان به آب طمع
بسان اشعث طماع داستان شده ای.
ناصرخسرو.
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب
چون در عجم کرامت تو داستان شده.
خاقانی.
داستان شد عشق مجنون در جهان
از جهان این داستان خواهم گزید.
خاقانی.
گفت زینهار که من بعد از این همان گویم مشورت من آن است که خراب کنند [ سرای کسری را بمداین ] تا داستان نشود که امیرالمؤمنین از تخریب خانه ای عاجز بود. ( تاریخ طبرستان ) .
به ایران و توران بر راستان
شد آن شهر خرم یکی داستان.
فردوسی.
از مردمی میان مهان داستان شدی
جز داستان خویش دگر داستان مخوان.
... [مشاهده متن کامل]
فرخی.
بدوستان و به بیگانگان به آب طمع
بسان اشعث طماع داستان شده ای.
ناصرخسرو.
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب
چون در عجم کرامت تو داستان شده.
خاقانی.
داستان شد عشق مجنون در جهان
از جهان این داستان خواهم گزید.
خاقانی.
گفت زینهار که من بعد از این همان گویم مشورت من آن است که خراب کنند [ سرای کسری را بمداین ] تا داستان نشود که امیرالمؤمنین از تخریب خانه ای عاجز بود. ( تاریخ طبرستان ) .
ترانه گشتن. [ ت َ ن َ / ن ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کمال شهرت یافتن. ( ارمغان آصفی ) . افسانه شدن. به کمال شهرت رسیدن. رجوع به ترانه شدن شود :
در کسوت اغیار چو بنمود رخ ، آن یار
این قصه در آفاق جهان گشت ترانه.
اسیری لاهیجی ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) .
در کسوت اغیار چو بنمود رخ ، آن یار
این قصه در آفاق جهان گشت ترانه.
اسیری لاهیجی ( از بهار عجم ) ( از آنندراج ) .