مشمعه

لغت نامه دهخدا

( مشمعة ) مشمعة. [ م َم َ ع َ ] ( ع مص ) بازی و مزاح کردن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بازی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازی. ( مهذب الاسماء ). شمع شمعاً و شموعاً ومشمعة. و رجوع به شمع شود. ( ناظم الاطباء ). || پریشان و متفرق شدن چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) شمعدان. ( نشوءاللغة ص 96 ). شمعدان. ج ، مشامع. ( مهذب الاسماء ). جائی که شمع در آن بسیار باشد. ( از اقرب الموارد ).

مشمعة. [ م ِم َ ع َ ] ( ع اِ ) شمعدان. ج ، مشامع. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

شمعدان جمع مشامع

پیشنهاد کاربران

بپرس