مشمئز شدن


مترادف مشمئز شدن: بیزارشدن، دل زده شده، متنفر گشتن

متضاد مشمئز شدن: راغب شدن، شایق شدن، مشتاق گشتن

معنی انگلیسی:
abominate, rebel

مترادف ها

hate (فعل)
تنفر داشتن از، بیزار بودن، عداوت کردن، نفرت داشتن از، کینه ورزیدن، مشمئز شدن

strain (فعل)
کج کردن، خسته کردن، صاف کردن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، مشمئز شدن، کش دادن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن

loathe (فعل)
بیزار کردن، بد دانستن، بیزار بودن، نفرت داشتن از، مشمئز شدن، منزجر بودن

پیشنهاد کاربران

بپرس