be bound (فعل)عازم رفتن، مشرف بودنoverhang (فعل)مشرف بودن، تهدید کردن، اویزان بودنimpend (فعل)مشرف بودن، اویزان کردن، در شرف وقوع بودن، محتمل الوقوع بودنbe on the point of (فعل)مشرف بودنbe on the verge of (فعل)مشرف بودن
مسلط بر = گاهی به معنی مشرف به. . . . . . گلدسته مسجد مسلط بر مدرسه مان بود و تماشایی داشت !( گویش تهرانی ) سر انداز، ( ) داشتن=مُشرف ( معماری ) ، اِشراف+ عکس و لینک