مشدی یا مشتی پروری ( به طبری: مشدی پِلوِری؛ pelveri ) با نام اصلی محسن احمدی ( زادهٔ ۱۲۷۱ - درگذشتهٔ ۱۳۱۶ ) فرزند قاسم، از سرکشان سال های پایانی عهد قاجار و دورهٔ پهلوی اول می باشد. برخی او را یاغی و گروهی نیز او را مبارز علیه رضاشاه می دانند و حتی برخی او را میرزا کوچک کوچک می نامند. او در سال ۱۲۷۱ در یکی از روستاهای به نام منطقهٔ هزارجریب مازندران یعنی پرور ( به گویش محلی: پلورpelver ) زاده شد. این روستا جزء بخش دودانگهٔ شهرستان ساری بود و چند سال پس از انقلاب اسلامی از توابع شهرستان مهدی شهر شد.
... [مشاهده متن کامل]
مشدی از طایفهٔ قرقچی و تیرهٔ احمدیان در پرور بوده است و تاریخ مرگش را برخی پائیز ۱۳۱۶ و برخی دیگر پائیز ۱۳۱۸ می دانند.
پرور یا پلور روستایی در ۷۰ کیلومتری شمال شرقی سمنان و ۴۵ کیلومتری سنگسر ( مهدیشهر ) است و در منطقه ای استراتژیک در میان مسیرهای ارتباطی قرار دارد. پلوری ها زندگی ایلی و طایفه ای داشتند و از هفت «بلیک» ( Belik معادل بلوک ) تشکیل می شدند که هرکدام شامل چند خانواده می شدند. افراد در پلور نسبت به طایفهٔ خود مسئولیت هایی داشتند و کسی تحت عنوان «خان» در محل وجود نداشته و «کدخدا» به صورت دوره ای از میان طوایف انتخاب می شد.
با به حکومت رسیدن رضا شاه علی رغم پیشرفت ها و اقدامات مختلف وی، کماکان وضعیت اقتصادی نامناسب بود و آزادی بیانی وجود نداشت. در این دوره اندیشه های «تجدد» پهلوی در مقابل آموزه های دینی قرار گرفتند. در این دوره شاه هر کس علیه حکومت مرکزی می شورید را «یاغی» می خواند؛ این یاغیان گاه ستمگر و متجاوز بودند و گاه در میان مردم محبوب می شدند و به عنوان حامی طبقات فرودست شناخته می شدند.
مشدی در روستای پرور زاده شد. مادرش، سید گل چهره، اهل روستای کاورد ( به زبان مازندرانی: کُرد kord ) از روستاهای پشت کوه در ده کیلومتری شمال پرور بود و از همین روی بود که اصغر او را به شوخی یا به تمسخر کُردیج کاته ( بچه کاوردی ) می خواند.
نصرت الله نوح روزنامه نگار سمنانی در یادداشتی به محمداحمد پناهی سمنانی پیرامون انگیزهٔ مشدی می نویسد: «من این خاطرات را از مردی به نام نجاتی شهمیرزادی که از سواران مشدی بود و در سال ۱۳۳۴ در زندان قصر تهران زندانی خود را می گذراند، شنیده ام. او تعریف می کرد که در پلور که زادگاه مشدی بود، مردی به نام سلطان که مأمور دولت هم بود، زمینی متعلق به پدر مشدی را تصاحب می کند. در آن زمان مشدی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. پدر مشدی ( که متأسفانه نامش را به خاطر ندارم ) برای شکایت به ادارات و محاکم قضایی آن روز سمنان و سنگسر مراجعه می کند. پرونده ای برایش تشکیل می دهند و او را سر می دوانند. پیرمرد بعد از سال ها تلاش، بدون اینکه به زمین از دست رفته اش رسیده باشد، چشم از جهان می بندد و مشدی را تنها و سرگردان رها می کند. مشدی نیز چندی پرونده را تعقیب کرد، ولی گوشی برای شنیدن حرف های حساب او وجود نداشت. سرانجام به جان آمد و به رئیس یکی از ادارات گفت: تاکنون من به دنبال شما دویده ام و حرفم به جایی نرسیده است، از امروز کاری می کنم که شما به دنبال من بیایید و التماسم کنید.
... [مشاهده متن کامل]
مشدی از طایفهٔ قرقچی و تیرهٔ احمدیان در پرور بوده است و تاریخ مرگش را برخی پائیز ۱۳۱۶ و برخی دیگر پائیز ۱۳۱۸ می دانند.
پرور یا پلور روستایی در ۷۰ کیلومتری شمال شرقی سمنان و ۴۵ کیلومتری سنگسر ( مهدیشهر ) است و در منطقه ای استراتژیک در میان مسیرهای ارتباطی قرار دارد. پلوری ها زندگی ایلی و طایفه ای داشتند و از هفت «بلیک» ( Belik معادل بلوک ) تشکیل می شدند که هرکدام شامل چند خانواده می شدند. افراد در پلور نسبت به طایفهٔ خود مسئولیت هایی داشتند و کسی تحت عنوان «خان» در محل وجود نداشته و «کدخدا» به صورت دوره ای از میان طوایف انتخاب می شد.
با به حکومت رسیدن رضا شاه علی رغم پیشرفت ها و اقدامات مختلف وی، کماکان وضعیت اقتصادی نامناسب بود و آزادی بیانی وجود نداشت. در این دوره اندیشه های «تجدد» پهلوی در مقابل آموزه های دینی قرار گرفتند. در این دوره شاه هر کس علیه حکومت مرکزی می شورید را «یاغی» می خواند؛ این یاغیان گاه ستمگر و متجاوز بودند و گاه در میان مردم محبوب می شدند و به عنوان حامی طبقات فرودست شناخته می شدند.
مشدی در روستای پرور زاده شد. مادرش، سید گل چهره، اهل روستای کاورد ( به زبان مازندرانی: کُرد kord ) از روستاهای پشت کوه در ده کیلومتری شمال پرور بود و از همین روی بود که اصغر او را به شوخی یا به تمسخر کُردیج کاته ( بچه کاوردی ) می خواند.
نصرت الله نوح روزنامه نگار سمنانی در یادداشتی به محمداحمد پناهی سمنانی پیرامون انگیزهٔ مشدی می نویسد: «من این خاطرات را از مردی به نام نجاتی شهمیرزادی که از سواران مشدی بود و در سال ۱۳۳۴ در زندان قصر تهران زندانی خود را می گذراند، شنیده ام. او تعریف می کرد که در پلور که زادگاه مشدی بود، مردی به نام سلطان که مأمور دولت هم بود، زمینی متعلق به پدر مشدی را تصاحب می کند. در آن زمان مشدی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. پدر مشدی ( که متأسفانه نامش را به خاطر ندارم ) برای شکایت به ادارات و محاکم قضایی آن روز سمنان و سنگسر مراجعه می کند. پرونده ای برایش تشکیل می دهند و او را سر می دوانند. پیرمرد بعد از سال ها تلاش، بدون اینکه به زمین از دست رفته اش رسیده باشد، چشم از جهان می بندد و مشدی را تنها و سرگردان رها می کند. مشدی نیز چندی پرونده را تعقیب کرد، ولی گوشی برای شنیدن حرف های حساب او وجود نداشت. سرانجام به جان آمد و به رئیس یکی از ادارات گفت: تاکنون من به دنبال شما دویده ام و حرفم به جایی نرسیده است، از امروز کاری می کنم که شما به دنبال من بیایید و التماسم کنید.