مشجر

/moSajjar/

مترادف مشجر: پردرخت، درخت زار، درختکاری شده

برابر پارسی: پُردار و درخت، پردار و درخت، درختکاری

معنی انگلیسی:
treed, wooded, woody, planted with trees, figured with trees and leaves

لغت نامه دهخدا

مشجر. [ م ُ ج ِ ] ( ع اِ ) واد مشجر؛ رودبار بسیاردرخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مشجر. [ م َ ج َ] ( ع اِ ) روئیدنگاه درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).

مشجر. [ م َ ج َ / م ِ ج َ ] ( ع اِ ) کجاوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کجاوه و چوب هوده و مرکبی کوچکتر از هوده که پوشش ندارد. ج ، مَشاجر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مشجر. [ م ِ ج َ ] ( ع اِ ) سه پایه که بر آن متاع و رخت اندازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سه پایه ای که بر آن رخت و متاع اندازند. ( ناظم الاطباء ). مِشجَب. ج ، مَشاجر. ( محیط المحیط ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به مشجب شود. || سه پایه گازر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، مشاجر. ( ناظم الاطباء ). || چوب هوده یا مرکبی است کوچک از هوده که پوشش ندارد. || کجاوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

مشجر. [ م ُ ش َج ْ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جامه منقش به شاخ و برگ و جز آن و آنچه بر صفت شجر باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه که نقوش صورتهای درختان داشته باشد. ( غیاث ). هر آنچه دارای شکلهایی باشد مانا به درخت و آنچه بر صفت درخت باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ): دیباج مشجر؛ دیبای منقش به شکل درخت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کتابت مردم چین که درهم آمده مانند درخت است و از بالا به پائین خوانده می شود بدین کلمه ملقب است. ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || زمین درختناک. ( ناظم الاطباء ). درختناک. آنجا که درخت کارند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
شهری که همه باغ پر از میوه پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.
ناصرخسرو.
- مشجر مطیر ؛ عبارت است از آن که در حشو ابیات مشجر آرند و در صدر نام پرندگان بنویسند و صورتشان هم در نقش آرند، آن را مشجر مطیر متصور نامند... ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 742 ). و رجوع به همین کتاب ص 742 شود.
|| ( اصطلاح ادبی ) نزد شعراءداخل است در موشح و آن بیتی است که راست نویسند و آن را تنه درخت تصور کنند و نام آن بیت اصل کنند و بعد از یک طرف بیت اصل هم از لفظ اول آن بیت ، بیتی انشا کنند و بنویسند و چنین در طرف دوم به ازای لفظ دوم آن بیت اصل بیتی دیگر انشا کنند و بنویسند، در این فرع گویی دو لفظ از بیت اصل است باز از بیت اصل سه لفظ در صدر بیت فرع در هر دو طرف آرند و همچنین تا اتمام کنند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 742 ).

فرهنگ فارسی

درخت دار، درختکاری شده، آنچه به شکل درخت باشد
( اسم ) ۱ - آنچه که بصفت وشکل شجر ( درخت ) باشد . ۲ - درختکاری شده : خیابان مشجر . ۳ - جام. منقش بشاخ و برگ : سیه چشمی که تا رویش بدیدم سر شکم خون شدست و بر مشجر . ( دقیقی . گنج سخن )
جامه منقش به شاخ و برگ و جز آن و آنچه بر صفت شجر باشد

فرهنگ معین

(مُ شَ جَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) درختکاری شده ، درخت دار.

فرهنگ عمید

۱. درخت دار، درخت کاری شده.
۲. دارای نقوشی شبیه شاخ وبرگ: شیشهٴ مشجر.

جدول کلمات

درخت دار

پیشنهاد کاربران

درختی:مشجر.
فضای درختی: فضای مشجر.
فضا همان افزای فارسی است. فزاینده. افزاینده. فزایندگی.
"افزونهء درختی "
درختناک . [ دِ رَ ] ( ص مرکب ) منسوب به درخت . جای پردرخت . ( ناظم الاطباء ) . جای پر از درخت . درختستان . دَغِل . شَجِر. شَجراء. شَجیرة. شَعراء. صُراح . عِراق . عُقدة. غَبَرَة. غُتِل . مُعظَئِل . مُعظِل
...
[مشاهده متن کامل]
: شاجنة؛ وادی درختناک . ضَرِب ؛ جای پست همواردرختناک . هدملة؛ ریگ توده ٔ درختناک . ( منتهی الارب ) .

tree - clad
این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش پارسى نیست لیک سرچشمه اش پارسى است و تازیان ( اربان ) از واژه ى پارسى و پهلوى شجریا/شیجْرایى Shajriya /Shijrai ( : درخت ) برداشته و معرب نموده و ساخته اند : الشجرة ، شِجار ، تشجیر ، مشجّر و . . . !!!! همتایان این واژه در پارسى
...
[مشاهده متن کامل]

: دارینیک Darinik ( پهلوى: مشجر ، درخت کارى شدن ، پردرخت ) ، درختانیک Deraxtanik ( پهلوى - پیشنهادى: مشجر ، پُر از درخت ، درخت کارى شده ) ، شَجریاییک Shajriyayik ( پهلوى - پیشنهادى: شَجْریا:پهلوى: درخت + ایک ( صفت ساز ) : مشجر ، درخت کارى شده ) ، پوردار Purdar ( پهلوى:
پردرخت ، مشجر )

بپرس