مشجر. [ م َ ج َ] ( ع اِ ) روئیدنگاه درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ).
مشجر. [ م َ ج َ / م ِ ج َ ] ( ع اِ ) کجاوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کجاوه و چوب هوده و مرکبی کوچکتر از هوده که پوشش ندارد. ج ، مَشاجر. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مشجر. [ م ِ ج َ ] ( ع اِ ) سه پایه که بر آن متاع و رخت اندازند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سه پایه ای که بر آن رخت و متاع اندازند. ( ناظم الاطباء ). مِشجَب. ج ، مَشاجر. ( محیط المحیط ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به مشجب شود. || سه پایه گازر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، مشاجر. ( ناظم الاطباء ). || چوب هوده یا مرکبی است کوچک از هوده که پوشش ندارد. || کجاوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
مشجر. [ م ُ ش َج ْ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) جامه منقش به شاخ و برگ و جز آن و آنچه بر صفت شجر باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جامه که نقوش صورتهای درختان داشته باشد. ( غیاث ). هر آنچه دارای شکلهایی باشد مانا به درخت و آنچه بر صفت درخت باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ): دیباج مشجر؛ دیبای منقش به شکل درخت. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کتابت مردم چین که درهم آمده مانند درخت است و از بالا به پائین خوانده می شود بدین کلمه ملقب است. ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || زمین درختناک. ( ناظم الاطباء ). درختناک. آنجا که درخت کارند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
شهری که همه باغ پر از میوه پر از گل
دیوار مزین همه و خاک مشجر.
ناصرخسرو.
- مشجر مطیر ؛ عبارت است از آن که در حشو ابیات مشجر آرند و در صدر نام پرندگان بنویسند و صورتشان هم در نقش آرند، آن را مشجر مطیر متصور نامند... ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 742 ). و رجوع به همین کتاب ص 742 شود.|| ( اصطلاح ادبی ) نزد شعراءداخل است در موشح و آن بیتی است که راست نویسند و آن را تنه درخت تصور کنند و نام آن بیت اصل کنند و بعد از یک طرف بیت اصل هم از لفظ اول آن بیت ، بیتی انشا کنند و بنویسند و چنین در طرف دوم به ازای لفظ دوم آن بیت اصل بیتی دیگر انشا کنند و بنویسند، در این فرع گویی دو لفظ از بیت اصل است باز از بیت اصل سه لفظ در صدر بیت فرع در هر دو طرف آرند و همچنین تا اتمام کنند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 742 ).