برافکند ای صنم ابر بهشتی
زمین را خلعت اردیبهشتی
زمین بر سان خون آلود دیبا
هوا بر سان نیل اندوده مشتی.
دقیقی ( از انجمن آرا و آنندراج ).
بستی قصب اندر سر، ای دوست به مشتی بریک بوسه بده ما را امروز به دستاران.
عسجدی ( ایضاً ).
مشتی. [ م َ تا ] ( ع اِ ) خانه زمستانی ، مقابل مصیف و مربع. موضعی که زمستان آنجا گذارند. قشلاق. گرمسیر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مشتی. [ م َ ] ( ص نسبی ، اِ ) مخفف و محرف «مَشهدی » است. در قدیم مردان جاافتاده را مشتی لقب می دادند و کسی که به زیارت مشهد رضا ( ع ) مشرف می شد مایل بود که او را مشتی صدا کنند.( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). مخفف مشهدی در تداول عامه آن که به زیارت مشهد رضا علیه السلام مشرف شده باشد. و این کلمه را چون تجلیلی در پیش اسم شخص آرند: مشهدی حسن و مشهدی حسین ، مانند: حاجی در حاجی حسن و حاجی حسین و مانند کربلائی در کربلائی حسن و کربلائی حسین ، و در مذکر و مؤنث هر دو آرند. آن که به زیارت قبر علی بن موسی الرضا به شهر مشهد توفیق یافته باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || زنان طبقه سوم شوهر خود را مشتی می نامند: چند روز است که پای مشتی ( یا مشتی ما ) درد می کند. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || به معنی آدم خوش لباس وبرازنده و خوش سر و وضع نیز هست. جوانان برازنده و شیک پوش طبقه سوم را مشتی می گفتند و در این صورت این کلمه پس از نام ایشان می آمد نه پیش از آن : اکبر مشتی. علی آقا مشتی. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ).
- امثال :
مشتی های بی پول ، تخمه سیری سه پول. مرادف پُز عالی و جیب خالی.
|| هر چیز زیبا و جالب توجه و عالی را نیز مشتی گویند: کت مشتی. کفش مشتی. کلاه مشتی. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || لوطی ( نوعی از فتیان یا شوالیه در طبقه عوام الناس ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مشتی گری شود.