مشتکی

لغت نامه دهخدا

مشتکی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) گله کننده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). گله مند. شاکی. متشکی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رنج دیده و شکایت کننده از رنج و آزار. ( ناظم الاطباء ) :
از روزگار، خلق شکایت کند به تو
وز تو به روزگار کسی نیست مشتکی.
سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 293 ).
|| آن که شکوه سازد پوست را برای دوغ زدن در آن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اشتکاء شود.

مشتکی. [ م ُ ت َ کا ] ( ع ص ) هر چیزی که از آن شکایت کنند و گله نمایند. || گمان برده شده. || متهم. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

چیزی یاکسی که ازاوشکایت کنند، شکایت کننده
( اسم ) شکایت کننده گله کننده : عجزه ومساکین و مردم گیلان از سلوک ناهنجار واطوار ناهموار مومی الیه ( کذا ) ... متضرر و مشتکی بودند ...
هر چیزی که از آن شکایت کنند و گله نمایند متهم

فرهنگ معین

(مُ تَ کا ) [ ع . ] (اِمف . ) کسی که از او شکایت شده باشد.
(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) شکایت کننده ، گله کننده .

فرهنگ عمید

شکایت کننده.

پیشنهاد کاربران

"مُشتکی منه" ( دارای شکایت ) = فی الاصل "مِنهُ اشتکی": مورد استفاده وبه معنیه :ازش شکایتی دارم، ازش دلخوری دارم، ازش ناراحتم.
"أ مِشتکی مِنهُ؟" ( عامیانه = مِشتکی مِنَّ! ) صورت پرسش: ازش ناراحتی؟ازش ناراضی؟ازش شکایتی داری؟

بپرس