مشتهر. [ م ُ ت َ هََ ] ( ع ص ) شهرت داده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). مشهورکرده شده. مشهور و معروف. ( ناظم الاطباء ). شهرت یافته :
پسران علی آنان که امامان حقند
به جلالت به جهان در، چو پدر مشتهرند.
ناصرخسرو.
بر حجت خراسان جز پند مشتهر نیست وین شعر من مر او را جز پند زیب و فر نیست.
ناصرخسرو.
منصوربن سعیدبن احمد که در جهان چون فضل نامور شد و چون جود مشتهر.
مسعودسعد.
آن که خلقش به حسن مشتهر است وآن که ذاتش به لطف مذکور است.
مسعودسعد.
ترا طبیعت جود است و به ز جود بسی که جود نام در آفاق مشتهر دارد.
مسعودسعد.
خاک شروان مگو که وان شر است کان شرفوان به خیر مشتهر است.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 68 ).
سایران در آسمانهای دگرغیر این هفت آسمان مشتهر.
مولوی.
- مشتهر کردن ؛ مشهور کردن. معروف کردن : اندر جهان بدوستی خاندان حق
چون آفتاب کرد چنین مشتهر مرا.
ناصرخسرو.
|| نامیده شده. || طلبیده شده. || اعلان شده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) محل شهرت : ای گوهر بحر بقا، چون حق تو بس پنهان لقا
مخدوم شمس الدین را تبریزشهر و مشتهر.
مولوی ( دیوان کبیر ج 2 ص 269 ).