مشتن


مترادف مشتن: مالیدن، مالاندن، خمیر کردن، سرشتن

لغت نامه دهخدا

مشتن. [ م ُ ت َ ] ( مص ) مالیدن اعم از آن که دست در چیزی مالند یا چیزی را در چیز دیگر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ظاهراً از پارسی باستان «مرشته نه ای » متعلق به اوستایی «مرز» ، دزفولی «ماشتن » ( مالیدن ). مشتن ، چیزی را با مشت مالیدن و چیزی را بر چیزی مالیدن ، مثل گل مشتن بر دیوار ( تکلم فارس ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).

مشتن. [ م ِ ت َ ] ( مص ) سرشتن و خمیر کردن. ( فرهنگ رشیدی ). سرشتن و خمیر کردن و بر این قیاس «مشت » و «مشتیم ». احمد اطعمه ( گوید ) :
مگر مالم بپای دنبه دستی
غرض در مشتن چنگالم این است.
و بسحاق اطعمه گوید :
در روغن او ما دو سه چنگال بمشتیم.
و ظاهراً اصل یک کلمه است که به معانی فوق آمده است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ).

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - مالیدن ( اعم از آنکه دست در چیزی بمالند یا چیزی را بچیز دیگر بمالند ) . ۲ - سرشتن خمیر کردن : افسوس از آن دنب. چنگال که بگداخت در روغن آن مادو سه پروار نمشتیم . ( بسحاق اطعمه آنند .: مشت ) .
سرشتن و خمیر کردن

فرهنگ معین

(مُ یا مِ تَ ) (مص م . ) ۱ - مالیدن (اعم از آن که دست در چیزی بماند یا چیزی را به چیزی دیگر بمالند ). ۲ - سرشتن ، خمیر کردن .

فرهنگ عمید

۱. دست مالیدن به چیزی.
۲. مالیدن چیزی به چیز دیگر.
۳. خمیر کردن.

پیشنهاد کاربران

مَشت در گویش دشتی غلیظ، انبوه و پرپشت را گویند.
بنگرید به واژگان گویش دشتی سید کوچک هاشمی زاده

بپرس