لغت نامه دهخدا
- مشتمل بودن ؛ در بر داشتن. محتوی بودن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| آن که جامه در خود می پیچد. ( ناظم الاطباء ).
مشتمل. [ م ُ ت َ م َ ] ( ع ص ) محتوی. فراگرفته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - گرداگرد فرا گیرنده احاطه کننده . ۲ - حاوی : و این مجموعه را لباب الالباب نام نهاد و اصول او مشتمل است بر دوازده باب .
محتوی فراگرفته
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. احاطه کننده، فراگیرنده.
پیشنهاد کاربران
مشتمل: همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
انگد angad ( مانوی )
پرزیس parzis ( سغدی: parżes )
انگد angad ( مانوی )
پرزیس parzis ( سغدی: parżes )
شامل، شامل چیزی شدن
متضمن
دال بر
moshtamel ( = شامل، حاوی ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
گَژگومَند ( گَژگ از کردی: گَشتگیر= شمول + اومند )
گِتینمَند ( گتین از کردی: گِرتِنه وه= شمول + مند )
هِموپور ( هموپ از کردی: هه موولالیگرتن= شمول + «اور» )
گَژگومَند ( گَژگ از کردی: گَشتگیر= شمول + اومند )
گِتینمَند ( گتین از کردی: گِرتِنه وه= شمول + مند )
هِموپور ( هموپ از کردی: هه موولالیگرتن= شمول + «اور» )