ز سودای جانان به جان مشتغل...
در این مصراع به معنی مشغول شونده است... ( از غیاث ) ( از آنندراج ). سرگرم. مشغول :
چو دشمن به دشمن شود مشتغل
تو با دوست بنشین به آرام دل.
سعدی.
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم مفتکر توام چنان کز همه چیز غافلم.
سعدی.
خداوند نعمت به حق مشتغل پراکنده روزی پراکنده دل.
سعدی.
|| روی گرداننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): به ذکر حبیب از جهان مشتغل... یعنی به سبب عشق معشوق به جان و دل مشغولند، یعنی از ته دل و صدق جان خواهان او هستند. ( معنی اول ). و به یاد او از جان روی گردانیده اند. لفظ اشتغال از باب افتعال است که به تغییر صله معنی آن متغیر می شود، چنانکه لفظ رغبت که به معنی خواهش است چون صله آن «عن » آید به معنی اعراض آید، چنانکه در حدیث «من رغب عن سنتی فلیس منی » همچنین لفظ اشتغال را هرگاه به لفظ «از» که ترجمه «عن » است استعمال کنند معنی آن روی گردانیدن بود. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). || سرگرم کننده. مشغول دارنده. اسباب اشتغال : آینه بیرون کشید او از بغل
خوب را آیینه باشد مشتغل.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 64 ).
و رجوع به مدخل بعد شود.مشتغل. [ م ُ ت َ غ ِ / م ُ ت َ غ َ ] ( ع ص ) باکار. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) ( از تاج العروس ). باکار و مشغول. ( ناظم الاطباء )