مشتاقی

/moStAqi/

مترادف مشتاقی: آرزومندی، اشتیاق، رقبت، عشق، میل

متضاد مشتاقی: بیزاری

معنی انگلیسی:
gaminess

لغت نامه دهخدا

مشتاقی. [ م ُ ] ( حامص ) خواهانی. آرزومندی. عاشقی. مشتاق و آرزومند بودن : مشتاقی به که ملولی. ( گلستان ).
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی
به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی.
سعدی ( دیوان چ فروغی ص 317 ).
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را.
سعدی.
گفتم ای دل قرار گیر اکنون
که همین بود حد مشتاقی.
سعدی.
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی.
حافظ.

فرهنگ فارسی

۱- آرزومندی اشتیاق . ۲ - عاشقی : مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی . ( حافظ )

فرهنگ عمید

مشتاق بودن، آرزومندی: مشتاقی و مهجوری دور از تو، چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ: ۹۸۴ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس