ز غمزه تو مشبک چو خانه زنبور
به سینه در دل من دائماً در افغان است.
رفیعالدین لنبانی.
چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان پس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده.
خاقانی.
این هفت تا به خانه مشبک شد از دعاتا شاه در مقرنس ایوان تو نشست.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 756 ).
نحل را کز نهال باغ خرددر مشبک نعیم الوان است.
خاقانی.
در مشبک دریچه پنداری کآفتاب زحل خور اندازد.
خاقانی ( دیوان ص 466 ).
ز حلقوم دراهای درافشان مشبکهای زرین عنبرافشان.
نظامی ( خسرو و شیرین چ وحید ص 298 ).
خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل.
مولوی ( از فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِ ) نوعی از غذا. ( از ذیل اقرب الموارد ). نوعی از شیرینی ها. ( از محیط المحیط ).