مشبع
مترادف مشبع: پر، مشحون، مملو ، سیر، مفصل، مبسوط، بسیار، زیاد، فراوان
متضاد مشبع: تهی، خلاء
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
- اخضر مشبع ؛ سبز سیر. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ).
- بیانی مشبع ؛ بیانی وافر و به شرح و مستوفی.
- ثوب مشبع ؛ جامه سبزرنگ. ( دهار ).
- رجل مشبعالعقل ؛ مرد بسیارعقل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- فصل مشبع ؛ تفصیل طولانی و مفصل. ( ناظم الاطباء ).
|| فتح و ضمه و کسره آنقدر پر خوانده شده که «الف » از فتحه و «واو» از ضمه و «یا» از کسره پیدا شده باشد. ( آنندراج ). و رجوع به مدخل بعد شود.
مشبع. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) فتحه و کسره و ضمه که پر خوانده شود، یعنی از فتحه «الف » و از کسره «یا» و از ضمه «واو»پیدا گردد. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به مدخل قبل معنی آخر شود. || جزوی که در آخر آن سبب است اگر الفی در آن افزایند آن را مشبع گویند. ( المعجم ). || سیرکننده و بسیار. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - سیرکننده . ۲ - پرکننده
جزوی که در آخر آن سبب است اگر الفی در آن افزایند آنرا مشبع گویند
فرهنگ معین
(مُ بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سیر کننده .
فرهنگ عمید
۲. کامل.
۳. (قید ) به طور کامل.
سیرکننده.
مترادف ها
مشبع
مشبع
مشبع، متراکم
مشبع
مشبع، انباشته، لبریز، چاق، پر مایه، کاملا پر
مشبع، سیر
پیشنهاد کاربران
کامل