مشاهده کردن


مترادف مشاهده کردن: دیدن، نگریستن، تماشا کردن، رویت کردن

برابر پارسی: دیدن، درنگریستن، نگریستن

معنی انگلیسی:
behold, note, notice, observe, remark, watch

لغت نامه دهخدا

مشاهده کردن. [ م ُ هََ / هَِ دَ / دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مشاهده نمودن. ( ناظم الاطباء ). مشاهدت کردن. دیدن. نگریستن. معاینه کردن : چشم اقبال پشت نصرت در نصار فتح مشاهده نکرده است. ( سندبادنامه ص 16 ). شجاعت و دلاوری اسکندررا که مرةً بعد اخری مشاهده کرده بودند میدانستند. و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 412 ). و رجوع به مشاهدت کردن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دیدن نگریستن : و شجاعت و دلاوری اسکندر را که مره بعد اخری مشاهده کرده بودند میدانستند و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود .

جدول کلمات

نگریستن, رویت

مترادف ها

apperceive (فعل)
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، بمعلومات خود افزودن

perceive (فعل)
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن

observe (فعل)
گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن

see (فعل)
مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن

behold (فعل)
مشاهده کردن، دیدن

فارسی به عربی

ادرک , انظر , شاهد , لاحظ

پیشنهاد کاربران

- نگاه کردن ( look ) / چشم را بکار بردن برای دیدن / از درون به بیرون
- دیدن ( see ) / چیزی را رؤیت کردن / رؤیت آنچه برابر چشم است / دریافتن چیزی با چشم / از بیرون به درون
- مشاهده کردن ( Observation ) / فرآیند توجه و ثبت کردن جزئیات و حقایق مربوط به یک واقعه یا شیء
notice
مطلع شدن، اطلاع یافتن، مشاهده کردن ( واسه یه لحظه )
I caught sight of/caught a glimpse of a red coat in the crowd
تو اون جمعیت واسه یه لحظه چشم به یه سرباز انگلیسی ( کت قرمز ) افتاد ( خورد )
دیدن، نگریستن، تماشا کردن، رویت کردن

بپرس