مشاهدت کردن. [ م ُ هََ / هَِ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دیدن. نگریستن. نگاه کردن. نظرنمودن. ملاحظه کردن. معاینه نمودن : شیر تشمر او [ شتربه ] را مشاهدت کرد. ( کلیله و دمنه ). بدوباید پیوست و هول و خطر و... او مشاهدت کرد. ( کلیله و دمنه ). لشکر چون تفاوت حال هر دو طرف مشاهدت کردند از خدمت الیسع دور و نفور شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).... تا آنجا آید و مشاهدت کند که چگونه پادشاه است به لطافت سخن و زلاقت زبان. ( مرزبان نامه ص 171 ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) مشاهده کردن : ... تا آنجا آید و مشاهدت کند که چگونه پادشاه است بلطافت سخن و ذلاقت زبان ...