مشاطة. [ م ُ طَ ]( ع اِ ) آنچه بیفتد از موی در وقت شانه کردن. ( مهذب الاسماء ) ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). موی که بر شانه برافتد. ( منتهی الارب ). مویی که در شانه کردن برافتد و ساقط شود. ( ناظم الاطباء ). آنچه بیفتد از موی ، گاه شانه کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مشاطة. [ م ُ شاطْ طَ ] ( ع مص ) ( از «ش ط ط» ) نبرد کردن کسی را در دور رفتن. یقال : شاطّه اذا غالبه فی الشطط.( منتهی الارب ). غالب آمدن بر کسی در اشطاط. ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). شاطه مشاطة؛ غالب آمد او را در جور کردن بر کسی و دور شدن و در رفتن ستور به چرا. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اشطاط و شطط شود.
مشاطة. [ م َش ْ شا طَ ] ( ع ص ) دختری که خوب شانه کند. ج ، مشّاطات. ( از اقرب الموارد ). ماشِطه. زنی که نیک شانه زند و آن را حرفه خود سازد. ( از المنجد ). و رجوع به ماشطه و مدخل بعد شود.
مشاطه. [ م َش ْ شا طَ ] ( ع ص ) بزک کننده و آرایش کننده عروس. ( ناظم الاطباء ). زن شانه کش.و در عرف زنی که عروس را بیاراید و در هندوستان دلاله نکاح را گویند و فارسیان به تخفیف نیز استعمال کنند. ( از غیاث ) ( آنندراج ). ماشطه. عروس آرای. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عروس آرای. ( دهار ) :
ملک سلطان را به عدل و داد خویش آراسته ست
چون مشاطه نوعروسان را به گوناگون گهر.
فرخی.
گویی که مشاطه ز بر فرق عروسان ماورد همی ریزد باریک به مقدار.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 36 ).
تا گل در کله چون عروس نهان شدابرمشاطه شده ست و باد دلاله.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 388 ).
مگر مشاطه بستان شدند باد و سحاب که این ببستش پیرایه و آن گشاد نقاب.
مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 39 ).
هیچ مشاطه جمال عفو... مهتران را چون زشتی حرم... کهتران نیست. ( کلیله و دمنه ).در زلف تو ز آبنوس روز و شب
از دست مشاطه شانه بایستی.
خاقانی.
بنده با افکندگی مشاطه جاه شه است سیر با آن گندگی هم ناقد مشک ختاست.بیشتر بخوانید ...