مشاطرت

لغت نامه دهخدا

مشاطرت. [ م ُ طَ / طِ رَ / رِ ] ( از ع ، اِمص ) مشاطرة : به جان خود سوگند میخورم که رزیت امیر و ندبت بر او به مشاطرت است میان عموم برایا. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 459 ). و رجوع به مشاطرة معنی اول شود.

مشاطرة.[ م ُ طَ رَ ] ( ع مص ) چیزی را با کسی به دو نیم کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). با کسی چیزی به دو نیم کردن. مناصفه. ( زوزنی ) ( از محیط المحیط ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). چیزی با کسی نصف کردن. ( مجمل اللغة ). || همدیگر خانه را متصل ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خانه خود را به خانه دیگری متصل ساختن. ( ناظم الاطباء ). || یک نیمه پستان دوشیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

مشاطره

پیشنهاد کاربران

بپرس