مشاره

لغت نامه دهخدا

( مشارة ) مشارة. [ م َ رَ ] ( ع مص ) شار شوراً و شیاراً و شیارة و مشاراً و مشارة. رجوع به شور شود. ( ناظم الاطباء ). انگبین چیدن از خانه زنبور عسل. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مشار شود.

مشارة. [ م َ رَ] ( ع اِ ) کرد زمین کشت. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ).کرد زمین. ( مهذب الاسماء ). اقرب الموارد در ذیل «م ش ر» آرد: کَردَة که در «ش و ر» بیان شد و ابن درید گوید: عربی صحیح نیست و در «ش و ر» آرد: یک کرد زمین زراعت یعنی جائی که در آن کشت و زرع کنند و اندازه آن یک جریب باشد. ج ، مَشاور، مشائر. || اخذت الخیل مشارتها؛ ای سمنت و حسنت. ( اقرب الموارد ).

مشارة. [ م ُشارْ رَ ] ( ع مص ) با کسی بدی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). با کسی بدی نمودن. ( از ناظم الاطباء ). || با همدیگر خصومت کردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). با کسی شر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
مشاره. [ م َ رِه ْ ] ( از ع ، اِ ) کناره ٔگرداگرد کشت زار که کرد نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

با کسی بدی نمودن

پیشنهاد کاربران

بپرس