مشابه
/moSAbeh/
مترادف مشابه: تالی، شبیه، عین، مانند، متشابه، مثل، نظیر، همانند، همسان
متضاد مشابه: متفاوت
برابر پارسی: مانند، همانند، همتا، همسان
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
مشابه. [ م ُ ب ِه ْ ] ( ع ص ) مانند. ( آنندراج ). مانند. مثل. شبیه. هامل و برابر. یکسان. ( از ناظم الاطباء ). مانند. ماننده. مشاکل. مماثل. همانند.شبه. شبیه. مضارع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بسبب آن که بعضی از افاعیل این بحور مشابه بعض در وزن ، و مخالف در ترکیب ، نام دایره آن دایره مشتبهه کردند. ( المعجم چ دانشگاه تهران صص 71-72 ).
فرهنگ فارسی
(اسم ) شباهت دارنده همانند مانند : بسبب آنکه بعضی از افاعیل این بحور مشابه بعضی در وزن ومخالف در ترکیب بنام دایر. آن دایر. مشتبهه کردند .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
جدول کلمات
مترادف ها
مطابق، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، متشابه، قرین، یک دست، همسان
مطابق، مساوی، یکسان، مشابه، شبیه، همانند، مانند، یک جور، مانند هم، متشابه، عینا مساوی و مرتبط با یکدیگر
مشابه، شبیه، مانند، متشابه، قابل قیاس، قابل مقایسه، نظیر
مشابه، متعادل، مقابل، برابر، هم معنی، معادل، هم ارز، همچند، قابل تعویض
مشابه، مانند، متشابه
مشابه، یک جور، هم جنس
مشابه، شبیه، اشکار
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
این چنینی
( مهانو ماهان ) ( هانا حنا ) ( هانیه عطیه )
یکسان
هم چهر. [ هََ چ ِ ] ( ص مرکب ) مشابه. همانند. هم شکل :
چو میرد بتی پس به هم چهر اوی
پرستش کنند از پی مهر اوی.
اسدی.
چو میرد بتی پس به هم چهر اوی
پرستش کنند از پی مهر اوی.
اسدی.
دارای ویژگی های مشترک
متجانس