مسکن کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) سکنی کردن در جایی منزل کردن

مترادف ها

hang out (فعل)
اویختن، سماجت ورزیدن، مسکن کردن، والمیدن

پیشنهاد کاربران

مقر ساختن ؛ مسکن کردن. منزل ساختن. قرار و آرام یافتن :
دیده دشمن کند تیرت چو نقش چشم بند
گرچه در ظلمت عدو چون دیده ها سازد مقر.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 158 ) .
روزی چند در این جنة المأوی مقر و مثوی سازیم تا این درشت و نرم از پوست و چرم چگونه بیرون آید. ( مقامات حمیدی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- مقر کردن ؛ آرام کردن. مسکن ساختن. قرار گرفتن :
پادشه زاده یوسف آنکه هنر
جز به نزدیک او نکرد مقر.
فرخی.
منتظر مانده ام ز بهر ترا
کرده ام در میان باغ مقر.
مسعودسعد.

بپرس