مسکت


معنی انگلیسی:
silencing, convincing

لغت نامه دهخدا

مسکت.[ م ُ ک ِ / م ُ س َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) خاموش کننده. ساکت کننده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به اسکات و تسکیت شود.

مسکت. [ م ُ ک َ ] ( ع ص ) خاموش شده. ساکت شده. خاموش : امیر محمود این حدیث را هیچ جوابی نداشت مسکت آمد و خاموش ایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 688 ).

مسکت. [ م ُ س َک ْ ک َ ] ( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی از تسکیت. ساکت کرده شده. خاموش گردانیده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به تسکیت شود. || آخرین تیر و تیر پسین از تیرهای قمار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مسکة. [ م َ ک َ ] ( ع اِ ) اسم المره است از مصدر مَسک. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مسک شود. || یک قطعه از مَسک یعنی جلد و پوست. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مَسک شود.

مسکة. [ م َ س َ ک َ ] ( ع ص ) دلیر: هو حَسکة مسکة؛ او دلیر و شجاع است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مسکة. [ م َ س َ ک َ ] ( ع اِ ) جایی که آب ایستد در وی. ( منتهی الارب ). || جای درشت از چاه که وقت کندن پیش آید. || چاه درشت خاک که به گرد گرفتن حاجت نباشد وی را. || پوستکی است که بر روی کودک یا اسب کره در کشیده باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || واحد مَسَک. ( از اقرب الموارد ). دست برنجن از عاج. ( دهار ). و رجوع به مَسَک شود.

مسکة. [ م َ س َک ْ ک َ ] ( ع اِ ) سرای درم زن. ( مهذب الاسماء ). ضرابخانه.

مسکة. [م ِ ک َ ] ( ع اِ ) یک قطعه از مِسک. ( از اقرب الموارد ). پاره ای از مسک. ( منتهی الارب ). رجوع به مِسک شود.

مسکة. [ م ُ ک َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان چنگ درزنند. || آن قدر از غذا و شراب که برپای نگاه دارد اندام را و بس باشد زندگانی را. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خرد وافر. ( منتهی الارب ). رای و عقل وافر که بدان رجوع کنند. ( از اقرب الموارد ). ج ، مُسُک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || جای درشت و سخت از چاه که در کندن برآید، یا چاه درشت خاک که به گرد گرفتن حاجت نباشد آن را. || بقیه از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) زفتی. ( منتهی الارب ). بخل. ( از اقرب الموارد ). || خیر و نیکوئی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مسکة. [ م ُ س َ ک َ ] ( ع ص ) آن که چون چنگ زند در چیزی باز خود را رها کردن نتواند ازوی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، مُسَک. || مرد بخیل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ساکت کننده، خاموش کننده
( اسم ) خاموش کننده ساکت کننده
ساکت کرده شده

فرهنگ معین

(مُ کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خاموش کننده ، ساکت کننده .

فرهنگ عمید

ساکت کننده، خاموش کننده.

پیشنهاد کاربران

بپرس