مسور
لغت نامه دهخدا
مسور. [ م ُ س َوْ وَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسویر. زینت کرده شده با دست برنجن. ( ناظم الاطباء ). یاره بر دست نهاده. ( منتهی الارب ). دستبند داشته شده. دارای دستبند : چهل مربط در محاذات مجلس او بداشتند با تجافیف مشهر و غواشی مسور و به اسلحه نفیس مصور. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 333 ). ساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. ( مرزبان نامه ).
|| دیوار بناشده. محاطشده از دیوار. دیواردار. ( ناظم الاطباء ). به دیوار آمده. ( از منتهی الارب ). بادیوار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دارای سور. || ( اِ ) جای دست برنجن از دست. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
مسور. [ م ِس ْ وَ ] ( ع اِ ) تکیه جای چرمین. ( منتهی الارب ). متکای چرمین. ( ناظم الاطباء ). بالش از پوست. و رجوع به مسورة شود.
مسور. [ م ِس ْ وَ ] ( اِخ ) ابن مَخْرمةبن نوفل بن اهیب القرشی الزهری ، مکنی به ابوعبدالرحمن و متولد سال دوم و مقتول به سال 64 هَ.ق. از فضلای صحابه و از فقهای آنان است. در طفولیت محضر نبی ( ص ) را درک کرد. از خلفای اربعه روایت دارد. در فتح افریقا با عبداﷲبن سعد همراه بود. در سال 64 هَ.ق. که با ابن زبیر در محاصره مکه همراه بود سنگی از حصار مکه به سرش اصابت کرد و مقتول گردید. ( از الاعلام زرکلی ).
فرهنگ فارسی
ابن مخرمه بن نوفل بن اهیب القرشی الزهری ابو عبدالرحمن از فضلائ صحابه و از فقهای آنان است
فرهنگ عمید
۲. زینت یافته، آراسته شده.
پیشنهاد کاربران
یکی از نام های خداوند به معنای صورتگر ماهر