مسود. [ م ُ س َوْ وِ ] ( ع ص ) اختیارکننده و برگزیننده مهتر برای قوم. || آن که سیاه میکند و با سیاهی نشان میکند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سیاه کننده. || آن که با سیاهی دوات می نویسد. ( ناظم الاطباء ). نویسنده.
- مسود اوراق ؛ نویسنده ورق ها. ( ناظم الاطباء ).
- || سوادکننده از اوراق. رونوشت بردارنده. کپیه کننده از اوراق.
مسود. [ م ُ س َوْ وَ ] ( ع اِ ) روده ها که در آن خون فصد ناقه را پر کرده و سر آن بند کرده بریان نموده خوردندی در جاهلیت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
مسود. [ م ُ س َوْ وَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسوید. سیاه شده. ( از منتهی الارب ). سیاه کرده شده. سیاه :
گازر مباش کز پی تزیین دیگری
جامه سپید کرد و ورا رو مسود است.
ابن یمین.
|| نوشته شده. || سیّد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).مسود. [ م ُس ْ وَدد ] ( ع ص ) سیاه شده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سیاه روی از غم و اندوه و رنج. ( ناظم الاطباء ). سیاه. ( آنندراج ) : و اًذا بشر أحدهم بالأُنثی ̍ ظل وجهه مسوداً و هو کظیم. ( قرآن 58/16 ).