مسوح
لغت نامه دهخدا
مسوح. [ م ُ ] ( ع مص ) رفتن در زمین. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
مسوح. [ م َ ] ( ع اِ ) آنچه در مالیدن آن بر بدن بسیار مبالغه در دَلک عضو نکنند. ( تحفه حکیم مؤمن ). داروئی که بوسیله آن بدن را مسح کنند. ( از بحر الجواهر ). ج ، مسوحات.
فرهنگ فارسی
رفتن در زمین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید