مسهم

لغت نامه دهخدا

مسهم. [ م ُ هََ ] ( ع ص ) اسب کم اصل. ( منتهی الارب ). اسب هجین. مشهب. ( از اقرب الموارد ). اسب کم اصل و هجین. ( ناظم الاطباء ). || رجل مسهم الجسم ؛ مرد لاغر در عشق. ( منتهی الارب ). مرد لاغر از عشق. ( ناظم الاطباء ).

مسهم. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) بسیارگوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد پرحرف بسیارگوی. ( ناظم الاطباء ).

مسهم. [ م ُ س َهَْ هََ ] ( ع ص ) چادر خطدار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بردی چون سوفار تیر نگار کرده. ( مهذب الاسماء ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَسَّهُمْ: به آنان رسید - با آنان تماس پیدا کرد (کلمه مس که در لغت به معنای تماس گرفتن دو چیز با یکدیگر است)
ریشه کلمه:
مسس (۶۱ بار)
هم (۳۸۹۶ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس