مسن
/mosenn/
مترادف مسن: بزرگ سال، پیر، جاافتاده، ریش سفید، زال، سال خورده، سال دیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهن سال، معمر
متضاد مسن: برنا، جوان، خردسال
برابر پارسی: سالخورده، کهنسال، پیر
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
مسن. [ م َ س َ ] ( ع اِمص ) بی باکی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
مسن. [ م ِ س ِ ] ( اِخ ) نام شهری باستانی که نام دیگرش کرخای میشان و استرآباذ اردشیر بوده است. ( ایران در زمان ساسانیان ص 116 ).
مسن. [ م ِ س ِ ] ( اِخ ) نام دیگر ولایت میشان ، در مصب شط دجله وساحل خلیج فارس. ( ایران در زمان ساسانیان ص 107 ).
مسن. [ م ِ س ِ ] ( اِخ ) شهری است از شبه جزیره پلوپونز متعلق به یونان که مرکز مسنی می باشد. این شهر در دامنه کوه ایتوم واقع است و در قرن هفتم ق.م. بوسیله اسپارتیها اشغال و ویران گردید، اماچهارصد سال بعد دو مرتبه بوسیله اپامی نونداس از اهالی تب که از سرداران بزرگ آنجا بود بازسازی شد.
مسن. [ م َ ] ( ع مص ) به تازیانه زدن. مَشن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و رجوع به مشن شود.
مسن. [ م ِ س َن ن ] ( ع اِ ) فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. ( آنندراج ). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و این غیر چرخ است که به هندی سان گویند. ( غیاث ). سنگ فسان. ( دهار ). مَسَن . سنگ افسان. سنگ ستره. سنگ که استره بدان تیز کنند. ( زمخشری ). سنگی است که کاردها بر وی تیز کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سنگ گرای. ( مهذب الاسماء ). حجرالمسن. ( تحفه حکیم مؤمن ). سنگ دلاکی. سنگ سو. سنگ ساب. سان. فسان. ج ، مِسان.بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه سالهای بسیار از عمر او گذشته پیر .
صاحب سنان
فرهنگ معین
(مِ سَ نّ ) [ ع . ] (اِ. ) فسان ، آنچه با آن کارد و مانند آن را تیز کنند.
فرهنگ عمید
سال خورده، کلان سال، پیر.
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه عمومی
مسن (جلفا). مسن یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان نوجه مهر بخش سیه رود شهرستان جلفا واقع شده است. این روستا ۲۰۵ نفر جمعیت دارد. [ ۱]
wiki: مسن (جلفا)
مسن (خانمیرزا). مسن، روستایی در دهستان سپیدار بخش ارمند شهرستان خانمیرزا در استان چهارمحال و بختیاری ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۱٬۳۰۹ نفر ( ۳۳۷ خانوار ) بوده است. [ ۱]
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۱٬۳۰۹ نفر ( ۳۳۷ خانوار ) بوده است. [ ۱]
wiki: مسن (خانمیرزا)
مسن (قشم). مسن، روستایی در دهستان سوزا بخش شهاب شهرستان قشم در استان هرمزگان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۲٬۱۶۲ نفر ( ۵۸۴ خانوار ) بوده است. [ ۱]
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفبر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۲٬۱۶۲ نفر ( ۵۸۴ خانوار ) بوده است. [ ۱]
wiki: مسن (قشم)
جدول کلمات
مترادف ها
مسن، سالخورده، پیر، معمر، سالار
مسن، سالخورده
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ما در اوستایی {زَر} را به چَمِ {مسن شدند، سالخورده شدن} داریم که کُنیکی ( مفعولی ) - گذشته آن واژه {زَرتَ} است.
پس کارواژه {زَرتَن} ساخته میشود به چَمِ {مسن شدن، سالخورده شدن، افزایِشِ سن} و از این روی واژه {زَرته} ( پسوندِ ه} به چَمِ {مُسِن} و {زَرتا} ( پسوندِ ا ) به چَمِ {سِن} ساخته میشود.
... [مشاهده متن کامل]
این درست است اگر دِگَرگونی آوایی ای نداشتیم. یِک دِگَرگونی آوایی {ر/ل} است که در این باره به گمانم رخ نمی دهد، و یکی دیگر {ز/ج} است و دیگری {ز/د} که برای واژگانی از این دَستِ {زَر/زَرتَ} کم رخ می دهند.
یِک چیزی نیز داریم به نامِ زاِیشِ آوایی که اینگونه است که یِک آوا یا همان وات ( =حرف ) به واژه افزوده میشود، که در این باره، تنها گونه ای که میشود، زایِشِ آواییِ {ا} است که واژه {زار} ساخته شود، ولی ما هم اکنون نیز واژه {زارتَن/زار} را داریم، پس به گمانم این نیز رخ نمی داد.
( شاید دگرگونی آوایی بود که از کلم ( =قلم ) انداختم، خشنود میشوم آن را به من بگویید )
بِدرود!
پس کارواژه {زَرتَن} ساخته میشود به چَمِ {مسن شدن، سالخورده شدن، افزایِشِ سن} و از این روی واژه {زَرته} ( پسوندِ ه} به چَمِ {مُسِن} و {زَرتا} ( پسوندِ ا ) به چَمِ {سِن} ساخته میشود.
... [مشاهده متن کامل]
این درست است اگر دِگَرگونی آوایی ای نداشتیم. یِک دِگَرگونی آوایی {ر/ل} است که در این باره به گمانم رخ نمی دهد، و یکی دیگر {ز/ج} است و دیگری {ز/د} که برای واژگانی از این دَستِ {زَر/زَرتَ} کم رخ می دهند.
یِک چیزی نیز داریم به نامِ زاِیشِ آوایی که اینگونه است که یِک آوا یا همان وات ( =حرف ) به واژه افزوده میشود، که در این باره، تنها گونه ای که میشود، زایِشِ آواییِ {ا} است که واژه {زار} ساخته شود، ولی ما هم اکنون نیز واژه {زارتَن/زار} را داریم، پس به گمانم این نیز رخ نمی داد.
( شاید دگرگونی آوایی بود که از کلم ( =قلم ) انداختم، خشنود میشوم آن را به من بگویید )
بِدرود!
بسیارزاد ؛ مُسِّن. ( بحر الجواهر ) . بسیارعمر. پرعمر.
دیرینه روز ؛ سالخورده. مسن :
چنین گفت ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی بینمت صدق و سوز.
سعدی ( بوستان ) .
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز. . .
سعدی ( گلستان ) .
چنین گفت ای پیر دیرینه روز
چو پیران نمی بینمت صدق و سوز.
سعدی ( بوستان ) .
پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز. . .
سعدی ( گلستان ) .
کهل
بزرگ سال، پیر، جاافتاده، ریش سفید، زال، سال خورده، سال دیده، سالمند، شیخ، فرتوت، کلان سال، کهن سال، معمر