مسموع افتادن. [ م َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) شنیده شدن. به گوش آمدن. مسموع شدن. مسموع گردیدن. و رجوع به مسموع شدن و مسموع گردیدن شود. || پذیرفته شدن : و اگر در آمدن تعلل نمائی هیچ عذر مسموع نخواهد افتاد. ( ظفرنامه یزدی چ امیرکبیر ص 372 ). || برآورده شدن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - شنیده شدن . ۲ - پذیرفته شدن : و اگر در آمدن تعلل نمایی هیچ عذر مسموع نخواهد افتاد .