مسمات
لغت نامه دهخدا
مسماة. [ م ِ ] ( ع اِ ) پای تابه. ( منتهی الارب ذیل ماده س م و ) ( ناظم الاطباء ). جورب. ( اقرب الموارد ) ( نشوء اللغة ). جوراب.
مسماة. [ م ُ س َم ْ ما ] ( ع ص ) تأنیث مسمی. نامیده شده. اسم گذاشته شده ( در زن ). موسوم. مسمات. خوانده شده. و رجوع به مسمات و مسمی شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید