مسم
لغت نامه دهخدا
- یوم مسم ؛ یوم سام. روز باد گرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). ذوسموم.
مسم. [ م ِ س َم م ] ( ع ص ) آن که بخورد هر چیز را که بر آن قادر شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
مسم. [ م َ س َم م ]( ع اِ ) موضع نفوذ. ج ، مَسام . جج ، مَسامات. ( ناظم الاطباء ). ثقبه و منفذ پوست بدن. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید