مسفوح. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از سفح. رجوع به سفح شود. || ریخته. ( منتهی الارب ). مُنصب . ( اقرب الموارد ). ریخته شده : اًلا أن یکون میتة أو دما مسفوحا... ( قرآن 145/6 ). اشک دیده انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 444 ). || چیز فراخ. ( منتهی الارب ). واسع. ( اقرب الموارد ). || درشت. ( منتهی الارب ). غلیظ. ( اقرب الموارد ). || شتر بر زمین گسترده و دراز کشیده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مسفوح العنق ؛ دراز و درشت گردن. || جمل مسفوح الضلوع ؛شتر که دنده های او سخت نباشد. ( از اقرب الموارد ).