مسفره

لغت نامه دهخدا

( مسفرة ) مسفرة. [ م ِ ف َ رَ ] ( ع ص ) تأنیث مسفر. رجوع به مسفر شود. || ( اِ ) جاروب و مکنسه. ج ، مَسافر. ( از اقرب الموارد ).

مسفرة. [ م ُ ف ِ رَ ] ( ع ص ) تأنیث مسفر. رجوع به مسفر شود. || درخشان. تابان. درفشان. مشرقة. مضیئة : وجوه یومئذ مسفرة. ( قرآن 38/80 )، روی های تابان و روشن. || ناقة مسفرة الحمرة؛ شترماده که سرخی آن از سرخی سپیدی آمیخته اندک زائد باشد. ( منتهی الارب ). ناقه که از «صهباء» اندکی بالاتر باشد. ( از اقرب الموارد ).

مسفرة. [ م ُ س َف ْ ف َ رَ ] ( ع اِ ) گروهه ریسمان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

گروهه ریسمان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُّسْفِرَةٌ: درخشان و نورانی
ریشه کلمه:
سفر (۱۲ بار)

«مُسْفِرَة» از مادّه «اسفار» به معنای آشکار شدن و درخشیدن است، همانند طلوع سپیده صبح در پایان شب تاریک.

پیشنهاد کاربران

بپرس