مسعر
لغت نامه دهخدا
مسعر. [ م ِ ع َ ] ( ع اِ ) آنچه آتش را بوسیله آن برانگیزانند. ( از اقرب الموارد ). فروزینه آتش و آتشکاو و آهن و جز آن. ( منتهی الارب ). آتش افروزنه و تنورآشور. ( دهار ). مسعار. محضب. محضاء. محضج. استام. ج ، مَساعر. ( دهار ). || ( ص ) برانگیزنده ٔحرب ، گویی که آلتی است در برانگیختن و شعله ور ساختن آن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). جنگ انگیز. || دراز و گردن دراز. ( از منتهی الارب ). گردن که دراز باشد. ( از اقرب الموارد ). || سخت و درشت. ( منتهی الارب ). شدید. ( اقرب الموارد ). || اسب که پایها متفرق اندازد و اینجا و آنجازند و صبر نکند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کلب مسعر؛ سگ هار. ( از اقرب الموارد ).
مسعر.[ م ُ ع ِ ] ( ع ص ) برانگیزنده حرب و آتش. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به اسعار شود. || تعیین کننده نرخ و سعر. ( از اقرب الموارد ).
مسعر. [ م ُ ع َ ] ( ع اِ ) جای باریک از دم شتر. ( منتهی الارب ). مَسعَر. و رجوع به مسعر شود.
مسعر. [ م ُ س َع ْ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تسعیر. رجوع به تسعیر شود. برانگیزنده حرب و آتش. || تعیین کننده سعر و نرخ. ( از اقرب الموارد ). نرخ گذار. || حاکم و متصرف در امور. ( منتهی الارب ).
مسعر. [ م ُ س َع ْ ع َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسعیر. نرخ نهاده و قیمت تعیین شده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تسعیر شود.
مسعر. [م ِ / م َ ع َ ] ( اِخ ) ابن کدام بن ظهیر هلالی عامری رواسی ، مکنی به ابوسلمة. از ثقات اهل حدیث و از اهالی کوفه بود. و به سبب ثقتی که بر روایتهای او بوده است به المصحف مشهور بود. وی به سال 152 هَ.ق. در مکه درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ص 109 از تهذیب التهذیب ).
مسعر. [ م ِ / م َ ع َ ] ( اِخ ) ابن مهلهل خزرجی ینبوعی ، مکنی به ابودلف. جهانگرد مشهور قرن چهارم هجری است و متجاوز از نود سال زیسته است و بیشتر عمر را به گردش در بلاد مختلف سپری کرده. وی از اطرافیان صاحب بن عباد به شمار میرفت. قصیده ای دارد مشهور به «ساسانیه » به زبان محلی عصر عباسی که ثعالبی آن را مشروحاً آورده است. ابودلف در حدود سال 390 هَ.ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ص 109 از یتیمة الدهر ). مرحوم دهخدا در یادداشتی می نویسد: ابودلف کذاب بی عدیلی است. یاقوت از رحله اونقل می کند. کتاب او اخیراً در ایران طبع شده است.
فرهنگ فارسی
ابن مهلهل خزرجی ینبوعی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
نادار، کسی که عاجز از پرداخت باشد ( این کلمه عربی است و یک اصطلاح حقوقی است )