مسرد
لغت نامه دهخدا
- ابن مسرد ؛ پسر کنیز، و آن دشنام است.( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مسرد. [ م ُ س َرْ رَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسرید. رجوع به تسرید شود. سوراخ کرده شده. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) زره بافته و درز دوخته. ( منتهی الارب ). درع و زره. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید