مسخره

/masxare/

مترادف مسخره: استهزا، تمسخر، ریش خند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح، خنده دار، شوخی، طنز، هجا، هجو، هزل، دلقک، شوخ، لوده، مقلد، مضحکه، ملعبه

برابر پارسی: لوده، دلغک، شوخ، بذله گو

معنی انگلیسی:
bufoon, clown, jester, mockery, ridicule, laughing-stock, buffoon, cockamamie, cockeyed, off-the-wall, joke, farcical, jest, laughable, ridiculous, riot, sendup

لغت نامه دهخدا

مسخره. [م َ خ َ رَ / رِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. ( آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. ( دهار ). استهزأکننده و ریشخندکننده و بذله گو و لطیفه گو و بیهوده گو و مقلد و خوش طبع و شوخ و آنکه چیزهای خنده دارو مضحک ظاهر می سازد، و هر چیز مضحک و خرمی آور. ( ناظم الاطباء ). آنکه با کارها یا گفته های خنده آور مردم را خنداند. آنکه در دربار سلطانی شاه را به گفته ها و کرده های خویش خنداند. هازل. ( نصاب الصبیان ). ضحکه. ( دهار ). لوده. فسوس. افسوس. فسوسگر. افسوسگر. فسوسی. مضحکه. دلقک :
چه زنی طعنه که با هیزان هیزند همه
که توئی هیز و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
حصیری ( از فرهنگ اسدی ).
این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ و علالا.
نجیبی ( از فرهنگ اسدی ).
چرا چون ز یک اصل بود آدمی
یکی عالم آمد یکی مسخره.
( از قرةالعیون ).
آنچه برادرش داده است به صلت... و دبدبه زن را و مسخره را باید پس ستد. ( تاریخ بیهقی ص 259 ).
لاجرم خلق همه همچو امامان شده اند
یکسره مسخره و مطرب و طرار و طناز.
ناصرخسرو.
چون نشنوی همی و نبینی همی به دل
گوشت به مطرب است و دو چشمت به مسخره.
ناصرخسرو.
متوکل مزاح پیشه بود، و مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی... و متوکل از آن خندیدی و او فریاد داشتی. ( مجمل التواریخ و القصص ).
همچو دزدان به کنب بسته آونگ دراز
دزد نی چوب خورد، کاج خوردمسخره نی.
سوزنی.
از مطرب بد زخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرح ( ؟ ) حبه زن و مسخره و حیز.
سوزنی.
فلک به مسخره مست پشت خم ز فتادن
ز زخم سیلی مردان کبود گردن و پشتش.
خاقانی.
پیش هر خس چو کرم فرمان یافت
عقل را مسخره فرمان چه کنم.
خاقانی.
در کشتی مسخره ای بود هر ساعتی بیامدی و موی سر من بگرفتی و برکندی و سیلی بر گردن زدی من خود را بر مراد خود یافتمی. ( تذکرةالاولیاء عطار ). یک بار دیگر آن بود که در حالی گرفتار آمدم مسخره ای بر من بول کرد آنجا نیز شاد شدم. ( تذکرة الاولیاءعطار ). این مسخره را اندیشه سفری افتاد. ( جهانگشای جوینی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کسی که موردریشخندواقع شود، کسی که کارهای خنده داربکند ، مسخرگی: مسخره بودن، شوخی، استهزائ
۱ - ( صفت ) کسی که او را مورد استهزا قرار دهنده . ۲ - کسی که بسیار شوخی و هزل گوید و حرکات خنده دار کند مقلد دلقک .

فرهنگ معین

(مَ خَ رِ ) [ ع . مسخرة ] (اِ. ) ریشخند، شوخی .

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] تمسخر، استهزا.
۲. (اسم، صفت ) کسی که مورد ریشخند واقع می شود.
۳. (اسم ) [قدیمی] کسی که کارهای خنده دار می کند.

واژه نامه بختیاریکا

پِندِلَوی
تَعمِرِه دِرار؛ دَنگ دَنگ؛ راق؛ هَنده زاری؛ تیس تَعمِرَه

مترادف ها

flout (اسم)
توهین، مسخره

antic (اسم)
وضع غریب و مضحک، مسخره

mockery (اسم)
مسخره، استهزاء، طنز، زحمت بیهوده

ridicule (اسم)
مسخره، ریشخند، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، استهزا

scoff (اسم)
مسخره، ریشخند، طعنه، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، طنز

zany (اسم)
مسخره، لوده، مقلد، ادمابله، ادم انگل

aunt sally (اسم)
مسخره

irony (اسم)
مسخره، طعنه، تمسخر، طنز، وارونه گویی، پنهان سازی، گوشه و کنایه و استهزاء

patch (اسم)
مسخره، مشمع روی زخم، تکه، مدت، وصله، قطعه زمین، زمان معین، وصله ناجور

gibe (اسم)
مسخره

butt (اسم)
هدف، مسخره، بشکه، ته، ضربت، ضرب، کپل، ته قنداق تفنگ، بیخ، ته درخت

jeer (اسم)
مسخره، ریشخند، طعنه، استهزاء، طنز

bob (اسم)
فریب، مسخره، ضربت، شاقول، سرزنش یا طعنه، شوخی، حقه، وزنه قپان، منگوله، حرکت تند و سریع، سرود یا تصنیف، یک شیلینگ، اونگان

jest (اسم)
کردار، کنایه، گوشه، مسخره، شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، طعنه، تمسخر، مزاح، بذله گویی

taunt (اسم)
مسخره، طعنه

buffoon (اسم)
مسخره، دلقک، لوده

clown (اسم)
مسخره، لوده، مقلد

droll (اسم)
مسخره، مزاح

laughingstock (اسم)
مسخره، سخره، سخریه، مایه خنده

staring-quarter (اسم)
مسخره، سخره، سخریه

cut-up (اسم)
مسخره

witticism (اسم)
مسخره، شوخی، لطیفه، بذله گویی، لطیفه گویی

merry-andrew (اسم)
مسخره، دلقک، مقلد

mickey (اسم)
مسخره

own-glass (اسم)
مسخره

pickle herring (اسم)
مسخره

punchball (اسم)
مسخره

فارسی به عربی

احمق , سخریة , فلاح , محشة , مضحک , مهرج , مهزلة

پیشنهاد کاربران

تیتال. تیتالیگری:مسخره. مسخرگی.
واژه مسخره
معادل ابجد 905
تعداد حروف 5
تلفظ masxare
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی: مسخرَة]
مختصات ( مَ خَ رِ ) [ ع . مسخرة ] ( اِ. )
آواشناسی masxare
الگوی تکیه WWS
...
[مشاهده متن کامل]

شمارگان هجا 3
منبع واژگان عامیانه
واژه مسخره عربی پایین اشتباه وزدم واژه خر در این واژه است ریشه ی پهلوی دارد

تفاوت استهزا و تمسخر: استهزا در جایی به کار می رود که شخص بدون اینکه کاری انجام داده باشد مسخره شود؛ ولی تمسخر در آنجاست که به سبب کاری که انجام داده مسخره شود
مچل
, واژه مسخره عربی نیست صد درصد پارسی به عربی می شود سخیف وترکی ساچما این واژه مسخره پارسی است.
مسخره کردن
هم خانواده: تمسخر/مسخره/سخره
واژه ی " مسخره " از زبان سامی ( عربی وعبری ) علاوه بر زبان فارسی وارد زبان های اروپایی نیز شده است . و با تغییر لهجه و معنی در زبان های غربی در ریخت " ماسک " دوباره به زبان فارسی بازگشته است . و امروزه با همان شکل تغییر یافته در زبان فارسی نیز کاربرد دارد .
دست انداختن دیگران
بیخود، قزمیت، رشقال
در پارسی " خریش " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
ریشخند زدن
( = تمسخر ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: تَرِمَن، زَخش، نیند ( اوستایی ) ، تَناز، گالته ( کردی )
( = صفت مفعولی، کسی که مسخره شده ) تَرِمَنیک، زَخشیک، نیندیک، تَنازیک، گالتیک
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس