مسخر

/mosaxxar/

مترادف مسخر: تسخیر، تصرف، فتح، رام، مطیع

برابر پارسی: رام، فرمانبردار، گرفته شده

معنی انگلیسی:
conquered

لغت نامه دهخدا

مسخر. [ م َ خ َ ] ( ع مص ) مصدر میمی است از سخر. استهزاء کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به سخر و سخرة شود.

مسخر. [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تسخیر. تسخیرکننده. || تکلیف کننده کسی را به کاری بدون مزد. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || مطیع ومنقاد کننده. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).
- مسخرالریاح ؛ از صفات باری تعالی. و رجوع به تسخیر شود.

مسخر. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسخیر. رام و فرمان بردار کرده شده و مطیع. ( غیاث ). تذلیل شده و هر مقهوری که در خود قدرت رهایی از قهر را نداشته باشد. ( از اقرب الموارد ). رام کرده.( دهار ). رام گشته. فرمانبردارشده. ( صراح ). مغلوب و مقهور و خوار شده. و رجوع به تسخیر شود :
همه اختران رای او را متابع
همه خسروان حکم او را مسخر.
فرخی.
چو بندگان مسخر همی سجود کند
زمین همت او را سپهر آینه فام.
فرخی.
وین جانوران روان گرفته
بیچاره نبات را مسخر.
ناصرخسرو.
گویند مان بصورت خویش اینهمه همی
کایشان همه خدای جهان را مسخرند.
ناصرخسرو.
این دار خلافت پدر را
در زیر نگین مسخر آرم.
خاقانی.
با هر پیاده پای دواسبه فلک دوان
سلطان یک سواره گردون مسخرش.
خاقانی.
بسته کمر آسمان چو پیکان
ماند به درت مسخران را.
خاقانی.
- مسخر ساختن ؛ رام کردن. مسخر کردن. مطیع ساختن :
مصطفی در شصت و سه ، اسکندر اندر سی و دو
دشمنان را مسخ کردند و مسخر ساختند.
خاقانی.
- مسخر شدن ؛ رام شدن. مطیع گشتن. منقاد شدن :
شیر بینم شده متابع رنگ
باز بینم شده مسخر خاد.
مسعودسعد.
هرگزم در سر نبود این پشه سودا ولیک
پیل اگر در بندمی افتد مسخر می شود.
سعدی.
جهان مسخر من می شود چو مست شوم
پیاله در کف من خاتم سلیمان است.
صائب.
- مسخرکردن ؛ رام کردن. مطیع ساختن. منقاد کردن. مقهور ساختن. ستدن. اشغال کردن :
ای سند چو استر چه نشینی تو بر استر
چون خویشتنی را نکند مرد مسخر.
منجیک.
پاک و بی عیب خدائی که قدیر است وعزیز
ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

تسخیرشده، تصرف شده، رام و مطیع
( اسم ) ۱ - تسخیر کننده بتصرف در آورنده . ۲ - غلبه کننده غالب .
استهزائ کردن

فرهنگ معین

(مُ سَ خَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تسخیر شده .

فرهنگ عمید

۱. تسخیرشده، تصرف شده.
۲. رام و مطیع.

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی مسخر از ریشه دو واژه ی مس و خر فارسی هست.
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

مسخرمسخرمسخرمسخرمسخرمسخر
مسخر
تسخیر شده. تسلیم شده.
فرمانبر
معنی :مطیع ، رام کننده
فرمانبردار، مطیع
متضاد:نافرمانی، سرپیچی

بپرس