فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
مَسخ شدن. تبدیل صورت یافتن. ممسوخ گشتن. از صورتی به صورتی دیگر درآمدن. ( منبع: لغتنامۀ دهخدا - رجوع شود به «مسخ» )
امثال:
"سیزده جنس نهاده است نبی
که همه مسخ شدند و همه هست. " ( خاقانی )
"گر بَرِ شعری یمن به من مثال تو رسد
مسخ شود سهیل وار ار نکند مسخری. " ( خاقانی )
امثال:
"سیزده جنس نهاده است نبی
که همه مسخ شدند و همه هست. " ( خاقانی )
"گر بَرِ شعری یمن به من مثال تو رسد
مسخ شود سهیل وار ار نکند مسخری. " ( خاقانی )