مسحوق
معنی انگلیسی:
pulverized
لغت نامه دهخدا
مسحوق. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از سحق. رجوع به سحق شود. سوده و کوفته یا ریزه ریزه کرده شده. ( آنندراج ). بشدت کوفته شده. ( از اقرب الموارد ). سائیده. نرم شده. آردشده. || دم مسحوق ؛ خون سائل و ریزان. ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
ساییده شده، کوبیده شده
(اسم ) ۱ - ساییده شده ۲ - کوبیده شده کوفته .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ساییده شده ، کوبیده شده .
فرهنگ عمید
۱. ساییده شده.
۲. کوبیده شده.