مسحل

لغت نامه دهخدا

مسحل. [ م ِ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) تیشه. ( منتهی الارب ).منحت. ( اقرب الموارد ). || سوهان. ( دهار ) ( منتهی الارب ). مبرد. ( اقرب الموارد ). || داس. ( دهار ). || خرک پزداغ. ( دهار ). || زبان ، از هر که باشد. ( منتهی الارب ). لسان. ( اقرب الموارد ). زبان. ( دهار ). || زبان خطیب. ( منتهی الارب ). || خطیب بلیغ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ماهر در قرآن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جلاد که حدود را بر پا کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جلاد. ( دهار ). || ساقی شادمان. ( منتهی الارب ). ساقی نشیط و چابک. ( از اقرب الموارد ) ( دهار ). || دلاوری که تنها کار کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شجاع. ( دهار ). || شخص خسیس و حقیر و پست. ( از اقرب الموارد ). || شیطان. ( اقرب الموارد ). || خرکره. ( منتهی الارب ). || گورخر. ( منتهی الارب ). حمار وحش. ( اقرب الموارد ). || نهایت در جود و سخاوت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اراده صادق. ( منتهی الارب ). عزم صارم. ( دهار ). گویند رَکب َ مسحلَة؛ یعنی بر عزم و اراده خویش رفت. ( از اقرب الموارد ). || گمراهی. ( منتهی الارب ). غی ؛ رکب َ مسحله ؛ تبعیت از گمراهی خود کرد و از آن بازنایستاد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): اًن بنی امیةلایزالون یطعنون فی مسحل ضلالة؛ یعنی بر آن مصمم هستند. ( از کلام علی ( ع ) از اقرب الموارد ). || پرویزن. ( منتهی الارب ). منخل و غربال. ( از اقرب الموارد ). || دهانه توشه دان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ناودان سخت راننده آب را. ( منتهی الارب ). ناودان و میزاب که در مقابل آب آن توانایی نباشد. ( از اقرب الموارد ). || رسن یکتا تافته. ( منتهی الارب ). حبل و ریسمان که آن را به تنهایی تافته باشند. ( از اقرب الموارد ). || جامه پاکیزه ، از پنبه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || لگام ، یا کام لگام. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دو حلقه دو طرف دهانه لگام که داخل یکدیگر هستند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آهن که در زیر زنخ اسب بود برپهنا. ( دهار ). || جانب ریش ، یا پایین رخسار و عذارین تا مقدم ریش ، که آن دو را مسحلان نامند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کرانه رخسار و «عارض » مرد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || باران بسیار و فراوان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). باران نیک. ( دهار ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

رسن یک تاب داده

پیشنهاد کاربران

بپرس