مسحر

لغت نامه دهخدا

مسحر. [ م ُ س َح ْ ح َ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی. ( منتهی الارب ). مجوف ، و اصل آن کسی است که «سحر» و ریه او زایل شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || محتاج طعام و شراب علت نهاده. ( منتهی الارب ). آنکه به او طعام داده باشند و او را سرگرم کرده باشند. ( از اقرب الموارد ). || فریفته و مشغول. ( منتهی الارب ). || آنکه او راطعام سحور داده باشند. ( از اقرب الموارد ). || مسحور و سِحرزده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنکه او را سحر کرده باشند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

میان تهی

پیشنهاد کاربران

بپرس