مسحت

لغت نامه دهخدا

مسحت. [ م ُ ح ِ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اسحات. رجوع به اسحات شود. آنکه از بیخ بر می کند چیزی را. ( ناظم الاطباء ). از بیخ برکننده مال را. ( از اقرب الموارد ). || آنکه حرام می ورزد و کسب حرام می کند. ( ناظم الاطباء ).

مسحت. [ م ُ ح َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از اسحات. رجوع به اسحات شود. || مال مسحت ؛ مال برده و از بیخ برکنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مسحوت. و رجوع به مسحوت شود.

مسحة. [ م َ ح َ ] ( ع اِ ) اسم المرة است مصدر مسح را. ( از اقرب الموارد ). یک مالش. یک بار مسح کردن. رجوع به مسح شود. || اندک. و اثر اندک که از لمس کردن دست نمناک بر روی جسم میماند، و از آن جمله است که گویند: علیه مسحة من جمال أو هزال ؛ یعنی اندکی از آن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

مال برده و از بیخ بر کنده

پیشنهاد کاربران

بپرس